در گذشته آرزو میکردیم دل زنی را که عاشقش بودیم به دست آریم، بعدها، همین حس که دل زنی با ماست میتواند برای عاشق کردنمان به او بس باشد....در این دورهی زندگی، پیشتر چندباری دچار عشق شدهایم؛ و او دی, ...ادامه مطلب
گفتم: «چه باحال!» و عالمانه سر تکان دادم و در همین لحظه بود که ذخیرهی موضوعات مشترکمان برای صحبت کردن، ته کشید. شاید باید در مورد نمایشی که کار کرده بودند میپرسیدم ولی مشکل اینجا بود که: 1- اصلا نمیدانستم چه هست، 2- برایم مهم نبود که بدانم چه هست، و 3- اصلا اهل گپوگفت بیهدف نیستم. در جستوجوی آلاسکا - جان گرین , ...ادامه مطلب
همهی شب، در سکوت، احساس میکردم که از فرط وحشت نمیتوانم حرکت کنم. حالا دیگر چه چیز ترسناکی وجود داشت که بخواهم بابتش وحشتزده باشم؟ بدترین اتفاق پیش آمده بود. او مرده بود. او که قول داده بود که بعدا, ...ادامه مطلب
آرزو داشتم با هنر خودم درددل کنم و آنچه را که ناگفتنی است، بیرون بریزم. دلم میخواست میتوانستم به خود بگویم که چرا هیچ چیز در زندگی مرا خشنود نمیکند. دلم میخواست به کسی دل میباختم و همه چیزم را فد, ...ادامه مطلب
زن و شوهر مثل دو پرندهی عاشق بودند. مدام یکدیگر را با هدایای کوچک خود سرگرم میکردند: منظرههایی که از پنجرهی هواپیما ارزش دیدن داشتند، تکههای جالب و آموزندهی مطالبی که داشتند میخواندند، خاطراتی که از سر اتفاق از گذشتهها به یاد میآوردند. گهوارهی گربه – کرت ونهگات , ...ادامه مطلب
و من جیغکشان گفتم: «وای، خدایا _ زندگی! کیست که بتواند یک دقیقهی آن را درک کند؟»کاسل گفت: «زور بیخودی نزن. فقط وانمود کن میفهمی.»از هم وا رفتم. گفتم: «این که گفتین – این نصیحت خوبیه.» گهوارهی گربه – کرت ونهگات , ...ادامه مطلب
مسئله این بود که رویاهای من دربارهی سفر و دربارهی عشق چیزی جز لحظههایی از جهشی یگانه و کاستیناپذیر از همهی نیروهای زندگی من نبودند _ لحظههایی که امروزه به گونهای ساختگی از هم جدایشان میکنم. در جستجوی زمان از دست رفته 1 - طرف خانه سوان - مارسل پروست , ...ادامه مطلب
اما از بلوک به دلایل دیگری خوششان نیامد. پیش از همه، پدرم را از خودش رنجاند که با دیدن سر و تن خیس او با علاقه پرسیده بود:«اِ، آقای بلوک، هوا چطور است؟ باران آمده؟ نمیفهمم، هواسنج که عالی بود.»و پاسخی که از بلوک شنید این بود:«مطلقاً نمیتوانم بگویم باران آمده یا نه، آقا. چنان بیرون از حیطهی عوامل ملموس زندگی میکنم که حواسم حتی زحمت ابلاغ آنها را به خودشان نمیدهند.» در جستجوی زمان از دست رفته 1 - طرف خانه سوان - مارسل پروست , ...ادامه مطلب
و عدالت تو هلاک کنندهی من است، و من از همهی عدالت تو گریزانم. دعای عرفه - امام حسین (ع), ...ادامه مطلب
با خود گفت: جای تاسف است که هنوز هم اینهمه رمانتیکم. لیدی ال - رومن گاری , ...ادامه مطلب
فکر میکنم که مرد به خاطر یک جور جنون تنهایی مدتها بود که خاک دم میکرد و به خودش باورانده بود که دارد قهوه دم میکند. در ذهنم بود که به این قضیه اشاره کنم ولی اینقدر از این کارش شاد بود که دلم نیامد غرورش را بشکنم، من کی بودم که سعی کنم چیزی را که روزها و شبها وقت برده بود تا برایش تبدیل به امر مسلم شود، در نظرش از سکه بیندازم؟ برادران سیسترز - پاتریک دوویت , ...ادامه مطلب
لری در بین هر آواز مکثی می کرد تا به اطلاع هرکدام از افراد خانواده که تصادفا آنجا بود برساند بهار برای او سالی نو نیست، بلکه مرگ سال پیش است. خانوادهی من و بقیهی حیوانات - جرالد دارل , ...ادامه مطلب
در حالی که نی را می چرخانم می گویم: «یه بار، تو باشگاه... من و اون باید تمام توپ های فوتبال رو جمع می کردیم، و بارون گرفت...» آه می کشم: «احتمالا اون رمانتیک ترین چیزی بوده که برای من اتفاق افتاده.» پیتر با تعجب می گوید: «آخه دخترا با بارون چشون می شه!» به همه پسرهایی که دوست داشته ام - جنی هان , ...ادامه مطلب
چهار بار از کاغذ نیما رونویسی کردم تا خوش خط از کار درآمد. چه میدانستم چیست. «مرا تو بیسببی نیستی» دیگر چه معنا میداد. یا عشقی که سخن میگوید. فکر میکردم چه چیزهای غریبی توی مدرسهشان یاد میگیر, ...ادامه مطلب
از این آزادی وابسته به چند برگ کاغذ موسوم به قباله شما دلتان به هم نمی خورد؟ شب یک شب دو - بهمن فرسی , ...ادامه مطلب