در گذشته آرزو میکردیم دل زنی را که عاشقش بودیم به دست آریم، بعدها، همین حس که دل زنی با ماست میتواند برای عاشق کردنمان به او بس باشد....در این دورهی زندگی، پیشتر چندباری دچار عشق شدهایم؛ و او دی, ...ادامه مطلب
همهی شب، در سکوت، احساس میکردم که از فرط وحشت نمیتوانم حرکت کنم. حالا دیگر چه چیز ترسناکی وجود داشت که بخواهم بابتش وحشتزده باشم؟ بدترین اتفاق پیش آمده بود. او مرده بود. او که قول داده بود که بعدا, ...ادامه مطلب
آرزو داشتم با هنر خودم درددل کنم و آنچه را که ناگفتنی است، بیرون بریزم. دلم میخواست میتوانستم به خود بگویم که چرا هیچ چیز در زندگی مرا خشنود نمیکند. دلم میخواست به کسی دل میباختم و همه چیزم را فد, ...ادامه مطلب
زن و شوهر مثل دو پرندهی عاشق بودند. مدام یکدیگر را با هدایای کوچک خود سرگرم میکردند: منظرههایی که از پنجرهی هواپیما ارزش دیدن داشتند، تکههای جالب و آموزندهی مطالبی که داشتند میخواندند، خاطراتی که از سر اتفاق از گذشتهها به یاد میآوردند. گهوارهی گربه – کرت ونهگات , ...ادامه مطلب
و من جیغکشان گفتم: «وای، خدایا _ زندگی! کیست که بتواند یک دقیقهی آن را درک کند؟»کاسل گفت: «زور بیخودی نزن. فقط وانمود کن میفهمی.»از هم وا رفتم. گفتم: «این که گفتین – این نصیحت خوبیه.» گهوارهی گربه – کرت ونهگات , ...ادامه مطلب
مسئله این بود که رویاهای من دربارهی سفر و دربارهی عشق چیزی جز لحظههایی از جهشی یگانه و کاستیناپذیر از همهی نیروهای زندگی من نبودند _ لحظههایی که امروزه به گونهای ساختگی از هم جدایشان میکنم. در جستجوی زمان از دست رفته 1 - طرف خانه سوان - مارسل پروست , ...ادامه مطلب
اما از بلوک به دلایل دیگری خوششان نیامد. پیش از همه، پدرم را از خودش رنجاند که با دیدن سر و تن خیس او با علاقه پرسیده بود:«اِ، آقای بلوک، هوا چطور است؟ باران آمده؟ نمیفهمم، هواسنج که عالی بود.»و پاسخی که از بلوک شنید این بود:«مطلقاً نمیتوانم بگویم باران آمده یا نه، آقا. چنان بیرون از حیطهی عوامل ملموس زندگی میکنم که حواسم حتی زحمت ابلاغ آنها را به خودشان نمیدهند.» در جستجوی زمان از دست رفته 1 - طرف خانه سوان - مارسل پروست , ...ادامه مطلب
و عدالت تو هلاک کنندهی من است، و من از همهی عدالت تو گریزانم. دعای عرفه - امام حسین (ع), ...ادامه مطلب
با خود گفت: جای تاسف است که هنوز هم اینهمه رمانتیکم. لیدی ال - رومن گاری , ...ادامه مطلب
فکر میکنم که مرد به خاطر یک جور جنون تنهایی مدتها بود که خاک دم میکرد و به خودش باورانده بود که دارد قهوه دم میکند. در ذهنم بود که به این قضیه اشاره کنم ولی اینقدر از این کارش شاد بود که دلم نیامد غرورش را بشکنم، من کی بودم که سعی کنم چیزی را که روزها و شبها وقت برده بود تا برایش تبدیل به امر مسلم شود، در نظرش از سکه بیندازم؟ برادران سیسترز - پاتریک دوویت , ...ادامه مطلب
در حالی که نی را می چرخانم می گویم: «یه بار، تو باشگاه... من و اون باید تمام توپ های فوتبال رو جمع می کردیم، و بارون گرفت...» آه می کشم: «احتمالا اون رمانتیک ترین چیزی بوده که برای من اتفاق افتاده.» پیتر با تعجب می گوید: «آخه دخترا با بارون چشون می شه!» به همه پسرهایی که دوست داشته ام - جنی هان , ...ادامه مطلب
لیر: ای پسر تو مرا دلقک می خوانی؟ دلقک: تو تمام عنوان های دیگرت را که با خود به دنیا آورده بودی از دست داده ای. امیر کنت: شهریارا، روی هم رفته این احمق نیست. دلقک: به راستی که نه. سروران و مهتران حماقت را برایم به انحصار نمی گذارند. لیرشاه - ویلیام شکسپیر , ...ادامه مطلب
روبرت: (با قیافه عبوس) ساده! آیا شما هرگز سربازهای انگلیسی را در موقع جنگ دیده اید؟ ژان: آن ها هم سربازند. خدا آن ها را هم مانند ما آفریده است جز این که تا کنون کشور و زبان شان را حفظ کرده است. و هم اوست که مایل نیست آن ها به کشور و زبان ما تخطی کنند. ژاندارک - جرج برنارد شاو , ...ادامه مطلب
ژان: بله شما پسر کوچکی دارید که می خواهد بعد از مرگ شما لویی یازدهم شود. آیا به خاطر او نمی خواهید بجنگید؟ شارل: نه، چه فرزند نفرت انگیزی. او از من متنفر است. این جانور کوچولوی خودپسند از همه متنفر است. من نمی خواهم به خاطر او برای خود دردسر درست کنم. من نه دلم می خواهد پدر باشم نه پسر: به خصوص پسر لویی مقدس. ژاندارک - جرج برنارد شاو , ...ادامه مطلب
می گوید زن و مرد برای هم مثل درخت اند که شاید میوه شان تلخ باشد اما سایه شان همیشه خنک است. عشق روی پیاده رو - آن مر,ناگهانی ...ادامه مطلب