اگر اختیار داشت جوانان سال 1848 را توی زندان حبس میکرد و برایشان نطق میکرد: شعار دادن بس است، ادبیات به چه درد میخورد، بروید برای خودتان یک کار بهدردبخور پیدا کنید. دوست نداشت پای سخنرانیهای انقلابی بنشیند، وگرنه با تکتکشان درمیافتاد. زود باشید از کافهها بزنید بیرون و توی مزرعهها و کارخانهها تن به کار بدهید. در - ماگدا سابو , ...ادامه مطلب
البته آدم به این راحتی نمیمیرد، اما اینطور بگویم، چیزی شبیه مردن بود. بعدش اتفاقاتی که از سر میگذراندی از تو چنان آدم زیرکی میسازد که آرزو میکنی ای کاش دوباره میتوانستی خنگ باشی، خنگِ بهتماممعنا....همهشان لحظهی خطر را میشناسند و ضمناً میفهمند قرار است بمیرند [...] ولی اصلا لازم نیست برای هیچکدام دلت بسوزد. گرفتن جانشان مهربانانهتر از این است که ولشان کنی تا با همهی خطرهایی که وجود دارد ولگرد بشوند. در - ماگدا سابو , ...ادامه مطلب
تو برای هزاران چیزی که بلدی آموزش دیدهای، ولی نمیدانی آن چیزی که واقعا اهمیت دارد چیست. نمیبینی که سعیات برای مسحورکردنم فایدهای ندارد؟ من هیچکسی را نمیخواهم، مگر اینکه تمام و کمال مال من باشد. ولی تو میخواهی همه را توی جعبهای بگذاری و هروقت لازمشان داشتی بیرونشان بکشی: این دوستدخترم است، این پسرعموم و این مادرخواندهی پیرم. این عشقم است، این دکترم است و این گل خشکیدهی لای کتاب از جزایر رُدس آمده.... در - ماگدا سابو , ...ادامه مطلب
یادت نرود که تو را به جایی راه دادم که هیچوقت هیچکس را راه ندادهام. بهجز این چیزی ندارم که به تو بدهم، چون در خودم چیزی ندارم.... در - ماگدا سابو , ...ادامه مطلب
اودت به نظرش البته نه بیبهره از زیبایی، اما دارای گونهای زیبایی رسید که برایش بیاهمیت بود، هیچ میلی در او برنمیانگیخت، حتی مایهی گونهای چندش فیزیکی در او میشد، از آن زنانی که برای هر دسته از مردان متفاوتاند اما برای همه وجود دارند، و متضاد نوع زنیاند که آنان میپویند. در جستجوی زمان از دست رفته 1 - طرف خانه سوان - مارسل پروست , ...ادامه مطلب
در گذشته آرزو میکردیم دل زنی را که عاشقش بودیم به دست آریم، بعدها، همین حس که دل زنی با ماست میتواند برای عاشق کردنمان به او بس باشد....در این دورهی زندگی، پیشتر چندباری دچار عشق شدهایم؛ و او دی, ...ادامه مطلب
همهی عمرت رو توی مسیر پرپیچوخم یه لابیرنت گیر افتادی و به این فکر میکنی که چطور یه روز ازش فرار میکنی و اینکه چقدر اون روز قشنگ خواهد بود و با خودت فکر میکنی که فکر آینده باعث میشه که بتونی ادا, ...ادامه مطلب
همهی شب، در سکوت، احساس میکردم که از فرط وحشت نمیتوانم حرکت کنم. حالا دیگر چه چیز ترسناکی وجود داشت که بخواهم بابتش وحشتزده باشم؟ بدترین اتفاق پیش آمده بود. او مرده بود. او که قول داده بود که بعدا, ...ادامه مطلب
خوابهای طلایی یه مرد، رویاهای از دست رفتهی بیداریشه. شهرزاد - حسن فتحی - فصل دوم قسمت 8 , ...ادامه مطلب
فرنگیس هم مانند همهی آدمهای خودخواه وقتی ذلیل میشد، رقت انسان را برمیانگیخت، اینها فقط در اوج فرمانروایی میتوانند بزرگ جلوه کنند. وقتی ضربتی خوردند، ذلیل و بیچاره میشوند. چشمهایش - بزرگ علوی , ...ادامه مطلب
هر کس دیگر چنین کاری کرده بود تا آخر عمر از او به دل میگرفتم ولی در مورد معین.. نیازی نبود که کسی به من یادآوری کند بخشیدنش چقدر راحتتر از نبخشیدنش است... باران - لیلی نیکزاد , ...ادامه مطلب
و من جیغکشان گفتم: «وای، خدایا _ زندگی! کیست که بتواند یک دقیقهی آن را درک کند؟»کاسل گفت: «زور بیخودی نزن. فقط وانمود کن میفهمی.»از هم وا رفتم. گفتم: «این که گفتین – این نصیحت خوبیه.» گهوارهی گربه – کرت ونهگات , ...ادامه مطلب
با خود گفت: جای تاسف است که هنوز هم اینهمه رمانتیکم. لیدی ال - رومن گاری , ...ادامه مطلب
گاهی اوقات نگاه سریعی به آن محیط منزه میانداخت، نگاهی چنان شوخ و دلنواز که بیننده بیم آن داشت که مبادا فتنهای برانگیزد؛ اما پیش از آن که مردی مجال تعجب بیابد یا به خود جرأت دهد، لبهایش به طور جدی , ...ادامه مطلب
با تمام قوا سعی کردم فراموش کنم _کنسرتها، مسابقات، نمایشها، کتابها و مکالمات_ همه چیز را امتحان کردم. اما قلبم هنوز هم سردترین و تنهاترین چیزی بود که در جهان یافت میشد....چیزهایی هست که از دست رفتنشان را هیچ چیزی در دنیا نمیتواند جبران کند. لیدی ال - رومن گاری , ...ادامه مطلب