«هنوز هم که دودلی. نگران نباش بهت امید میدهم.»فکر کردم نمیتوانی. تازه میفهمیدم امید مثل برق چشم حیوان است که در تاریکی میدرخشد و هر چشمی آن برق را ندارد. چشم تو بالاترین حد بینایی را داشت ولی مات بود. رویای تبت - فریبا وفی بخوانید, ...ادامه مطلب
تو بودی که بعدها گفتی هیچ چیز تضمین ندارد و رابطهی آدمها يخچال و لباسشویی نیست که گارانتی داشته باشد. یک روز هست و یک روز نیست و اگر کسی تضمینی بدهد دروغ گفته است. رویای تبت - فریبا وفی بخوانید, ...ادامه مطلب
حالا او به تفاوت میان خشکی و دریا پی برد. وقتی روی زمین هستی به زمین نمیاندیشی. اما وقتی در دریا هستی، حتی اگر افکارت متوجه چیز دیگری باشد، باز هم دائم به دریا میاندیشی. این کشف موجب هشدار و نگرانی نوجوان شد. در این حقیقت که دريا او را مجبور میکرد مدام به آن بیاندیشد، نیرویی نامعلوم، باثبات و فرمانروا نهفته بود...سگ ابلقی که لب دریا میدود - چنگیز آیتماتف بخوانید, ...ادامه مطلب
انسان در خواب و در اندیشه برای خودش فناناپذیر و آزاد است. در آرزو و خیال به اوج آسمانها و به اعماق دریاها میرود. عظمت انسان نیز همانا در آن است که تا دم مرگ به همهی چیزهایی که در زندگی وجود دارد میاندیشد. اما مرگ به این مسائل بیاعتناست، مرگ به آن کاری ندارد که انسان چگونه زندگی کرده، به چه افکار عظیمی نائل آمده، چه خوابهایی دیده، چگونه آدمی بوده، چقدر عقل داشته و چه درهایی را به همت عقل میتوانسته است بگشايد _ همهی اینها برای مرگ هیچ اهمیتی ندارد. چرا چنین است؟ چرا کار جهان به اینسان بنا شده است؟ گرفتم که پری دریایی خواب و خیال است، اما بگذار این خواب و خیال تا ابد، و در آن جهان هم باقی بماند...سگ ابلقی که لب دریا میدود - چنگیز آیتماتف بخوانید, ...ادامه مطلب
اما آخر، ننه میگوید که او بیگانه است. و بیگانه هر قدر هم به او نان و آب بدهی و سرد و گرمش کنی، همیشه بیگانه است. بیگانه... اگر او نخواهد بیگانه باشد، آنوقت چی؟ چرا همانا او باید بیگانه باشد؟ شاید نه او، بلکه خود ننه بیگانه است؟کشتی سفید - چنگیز آیتماتف بخوانید, ...ادامه مطلب
ماهیها توی آب با چشم باز شنا میکنند. او آرزوی عجیبی داشت، و آن اینکه میخواست تبدیل به ماهی بشود، شنا کند و برود.کشتی سفید - چنگیز آیتماتف بخوانید, ...ادامه مطلب
چهرهی آدم بهراستی همانند چهرهی خدا در یکی از اساطیر شرقی، مجموعهای از بسیار چهرههای برهمافتاده در سطحهای گوناگون است که هیچگاه همه با هم دیده نمیشوند....از این رو، هر دیدار تازه نوعی تصحیح خا, ...ادامه مطلب
مهمانان ما غالباً هنرمند بودند. این خانه، برای آنها، جهان آشنای نوعی دیوانگی ملایم و معقول بود. سالها پیش، دورِ خویشاوندانِ بیشازاندازه بهقاعدهام را، که در زندگی چیز خیالانگیزی نداشتند، خط کشیده, ...ادامه مطلب
اگر اختیار داشت جوانان سال 1848 را توی زندان حبس میکرد و برایشان نطق میکرد: شعار دادن بس است، ادبیات به چه درد میخورد، بروید برای خودتان یک کار بهدردبخور پیدا کنید. دوست نداشت پای سخنرانیهای انقلابی بنشیند، وگرنه با تکتکشان درمیافتاد. زود باشید از کافهها بزنید بیرون و توی مزرعهها و کارخانهها تن به کار بدهید. در - ماگدا سابو , ...ادامه مطلب
همه به امرنس اعتماد داشتند، اما او به هیچکس اعتماد نمیکرد؛ یا اگر دقیقتر بگوییم اعتماد را خُردخُرد میان عدهای برگزیده توزیع میکرد: جناب سرهنگ، من، پالت (تاوقتی زنده بود)، پسر یوژی و اینجا و آنجا , ...ادامه مطلب
البته آدم به این راحتی نمیمیرد، اما اینطور بگویم، چیزی شبیه مردن بود. بعدش اتفاقاتی که از سر میگذراندی از تو چنان آدم زیرکی میسازد که آرزو میکنی ای کاش دوباره میتوانستی خنگ باشی، خنگِ بهتماممعنا....همهشان لحظهی خطر را میشناسند و ضمناً میفهمند قرار است بمیرند [...] ولی اصلا لازم نیست برای هیچکدام دلت بسوزد. گرفتن جانشان مهربانانهتر از این است که ولشان کنی تا با همهی خطرهایی که وجود دارد ولگرد بشوند. در - ماگدا سابو , ...ادامه مطلب
تو برای هزاران چیزی که بلدی آموزش دیدهای، ولی نمیدانی آن چیزی که واقعا اهمیت دارد چیست. نمیبینی که سعیات برای مسحورکردنم فایدهای ندارد؟ من هیچکسی را نمیخواهم، مگر اینکه تمام و کمال مال من باشد. ولی تو میخواهی همه را توی جعبهای بگذاری و هروقت لازمشان داشتی بیرونشان بکشی: این دوستدخترم است، این پسرعموم و این مادرخواندهی پیرم. این عشقم است، این دکترم است و این گل خشکیدهی لای کتاب از جزایر رُدس آمده.... در - ماگدا سابو , ...ادامه مطلب
یادت نرود که تو را به جایی راه دادم که هیچوقت هیچکس را راه ندادهام. بهجز این چیزی ندارم که به تو بدهم، چون در خودم چیزی ندارم.... در - ماگدا سابو , ...ادامه مطلب
جریان آبی که تکهپارههای زندگی دورهی کودکیام را با خود برده بود کجا رفته بود؟...جواب هرکسی را که ناراحتت کند میدهی، حتی من. کاش داد میزدی، جیغ میزدی، اما فقط بلدی لبخند بزنی. کینهتوزترین آدمی ه, ...ادامه مطلب
اودت به نظرش البته نه بیبهره از زیبایی، اما دارای گونهای زیبایی رسید که برایش بیاهمیت بود، هیچ میلی در او برنمیانگیخت، حتی مایهی گونهای چندش فیزیکی در او میشد، از آن زنانی که برای هر دسته از مردان متفاوتاند اما برای همه وجود دارند، و متضاد نوع زنیاند که آنان میپویند. در جستجوی زمان از دست رفته 1 - طرف خانه سوان - مارسل پروست , ...ادامه مطلب