- آن پایین چطور بود؟
- تاریک بود. تاریکِ تاریک.
- تو چه می کردی؟
- من شاعر بودم. شعر می گفتم.
- درباره ی چی؟
- گاهی در آن تاریکیِ محض تکه هایی از نور می افتاد روی در و دیوار و من چیزهایی می دیدم. من درباره ی چیزهایی که می دیدم شعر می گفتم.
- اما بیشتر شعرهای شما درباره ی زن است.
- زن ها همیشه روشن بودند. آن جا پر از زن بود.
عشق روی پیاده رو - هَل مِن مَحیص؟ - مصطفی مستور
داو آخر...برچسب : نویسنده : flast-turne بازدید : 181 تاريخ : شنبه 29 مهر 1396 ساعت: 15:19
برچسب : آوازهای, نویسنده : flast-turne بازدید : 175 تاريخ : شنبه 29 مهر 1396 ساعت: 15:19
وقتی کسی پاسخ ما را نداد مجبور شدیم غمهامان را فراموش کنیم. ما فرض کردیم کسی نیست پس دور خودمان چرخیدیم. یعنی رقصیدیم و الکی خوش شدیم. از آن بالا هیچ صدایی به ما نمیرسید. ما کاملا مأیوس شده بودیم.
عشق روی پیاده رو - هَل مِن مَحیص؟ - مصطفی مستور
داو آخر...برچسب : بندازیدش, نویسنده : flast-turne بازدید : 194 تاريخ : شنبه 29 مهر 1396 ساعت: 15:19