نهیب

ساخت وبلاگ

چرا این فکرها را می‌کردم؟! به خودم نهیب زدم که برای او چه فرقی با این همه آدم داشتم؟
ولی نه، یک فرقی داشتم، من را به خودش عادت داده بود، مرا اهلی کرده بود و حالا نباید اینطور شب تولدش را بین همه به یک اندازه تقسیم می‌کرد، من سهم بیشتری می‌خواستم...
بغضی بدون دعوت گلویم را گرفت. اصلا کاش به این مهمانی نیامده بودم، نباید می‌آمدم و می‌دیدم برای او یکی هستم مثل همه، شاید این‌که فکر می‌کردم فرق دارم، به این دلیل بود که همیشه من بودم و او، هیچ‌وقت هیچ دوست دیگرش کنار ما نبود، همیشه توجهش به ما بود، به من... ولی همیشه «ما» تنها بودیم، هرگز در بین این همه آدم نبودیم که ببینم به همه توجه می‌کند و با همه بلند بلند می‌خندد...

 


باران - لی‌لی نیکزاد

 

 

داو آخر...
ما را در سایت داو آخر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : flast-turne بازدید : 106 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 16:11