هالووین

ساخت وبلاگ
 

با اخم هایی در هم کشیده گفت: «اگه از قبل بهم می گفتی من هم می تونستم یکی از شخصیت های کتاب باشم.»
«آره خب، امروز یه میرتل گریان واقعا عالی می شدی.»
پیتر با نگاهی خالی به من زل زد، با ناباوری گفتم: «صبر کن ببینم... تو هیچ وقت هری پاتر نخوندی؟»
«دوتا کتاب اولش رو خوندم.»
«خب پس باید بدونی میرتل گریان کیه!»
«خیلی وقت پیش بوده، یکی از آدم های تو نقاشی ها بود؟»
«نه خیر! تازه تو چطور تونستی بعد از تالار اسرار دیگه نخونی‌شون؟ کتاب سوم بهترین کتاب کل مجموعه است. منظورم اینه اون کتاب به معنای واقعی کلمه من رو دیوونه می کنه.»  با دقت به صورتش نگاه کردم: «تو اصلا روح داری؟»
«ببخشید که تک تک کتاب های هری پاتر رو نخوندم! ببخشید که کار و زندگی دارم و عضو باشگاه "خیال پردازهای حرفه ای" یا هر اسم دیگه ای که این باشگاه عجیب غریب داره نیستم.»
چوب دستی ام را از دستش قاپیدم و آن را مقابل صورتش تکان دادم: «سیلِنسیو!»
دست به سینه ایستاد و پوزخندزنان گفت: «این وِردی که الان سعی کردی رو من اجرا کنی، هرچی که بود جواب نداد؛ برا همین فکر کنم لازمه دوباره برگردی به هاگوارتز.» از این که به هاگوارتز اشاره کرده بود خوشحال و از خودراضی به نظر می رسید که او را دلپذیر و دوست داشتنی نشان می داد.

 

 

به همه پسرهایی که دوست داشته ام - جنی هان

 

 

داو آخر...
ما را در سایت داو آخر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : flast-turne بازدید : 160 تاريخ : جمعه 23 آذر 1397 ساعت: 22:03