نمیتوانستم چیزی را به خوبی درک کنم. فهميده بودم که مرد آرام عاشق سکوت است. شیوهی حرف زدنش بود. برای این سکوت نمیکرد تا چیزی یادش بیاید. سکوتش وقفهی معمولی یا مکث بین دو حرف نبود. خودِ حرف بود. ترسیدم. باور نمیکردم که بخواهد با این زبان با من حرف بزند. میخواستم چیزی بگویم تا بداند که حتی علاقهای به شناختن زبان گنگ و مبهم او ندارم و یادآوری کنم که من زبان دیگری را دوست دارم. زبانی پر از حرفهای صدادار و آشنا و مفهوم. دستم عرق کرده بود و حالت آدم لالی را پیدا کرده بودم که صورتش جمع شده بود و تلاش میکرد اگر شده حتی یک کلمه، از حلقش بیرون بیاورد. رویای تبت - فریبا وفی بخوانید, ...ادامه مطلب
گفتم: «چه باحال!» و عالمانه سر تکان دادم و در همین لحظه بود که ذخیرهی موضوعات مشترکمان برای صحبت کردن، ته کشید. شاید باید در مورد نمایشی که کار کرده بودند میپرسیدم ولی مشکل اینجا بود که: 1- اصلا نمیدانستم چه هست، 2- برایم مهم نبود که بدانم چه هست، و 3- اصلا اهل گپوگفت بیهدف نیستم. در جستوجوی آلاسکا - جان گرین , ...ادامه مطلب
وقتی سونیا دست از حرف زدن بر می داشت، کاری که البته به ندرت انجام می داد، چنان سکوتی حاکم می شد که آدم مشابه آن را فقط در مواقعی که یک پدر و یک مرد جوان کنار هم نشسته باشند می دید، وقتی پدر نمی خواهد دخترش را رها کند و مرد جوان هنوز نمی داند که انتخاب شده تا دختر را از چنگ پدر بیرون بیاورد یا نه. مردی به نام اُوِه - فردریک بَکمَن , ...ادامه مطلب
آدم همه چیز را در حالی به حرکت در می آورد که نمی داند چطور جلویشان را بگیرد. مثلا حرف زدن. آدم شروع می کند به حرف زدن، طوری که پنداری هر وقت اراده کند، می تواند خاموش شود. نام ناپذیر - ساموئل بکت , ...ادامه مطلب
دیگر از خودم چیزی غیر از این نمی خواستم که بدانم آنچه می شنوم، صدای معصومانه و ضروری چیزهای گنگ و لالی که مجبور به تحملشان هستم نیست، بلکه پر حرفیِ آبستنِ وحشتِ کسی است که محکوم به سکوت شده. نام ناپذیر - ساموئل بکت , ...ادامه مطلب