(در بدنش) همهی مولکولها یک لحظه از کار بازایستادند و از مولکولهای همجوار فاصله گرفتند. همگی منتظر ماندند تا بفهمند کهکشانشان، که هری لوسابر نام داشت، از هم خواهد پاشید یا نه.
...
چشمانش را بست. دلش میخواست دیگر هیچوقت بازشان نکند. قلبش این پیام را به مولکولهایش فرستاد: «بنا بر همان دلایلی که بر همهمان روشن است، این کهکشان از هم میپاشد!»
صبحانهی قهرمانان - کرت ونهگات
داو آخر...
برچسب : نویسنده : flast-turne بازدید : 107 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 5:44
فرانسین گفت: «روز قیامت، وقتی از من بپرسند چه کارهای بدی در دنیا انجام دادهام، بهشون میگم: "خب، من به مردی که عاشقش بودم قولی دادم و مدام قولم رو شکستم. قول داده بودم که هیچوقت نگم دوستش دارم."»
صبحانهی قهرمانان - کرت ونهگات
داو آخر...
برچسب : نویسنده : flast-turne بازدید : 92 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 5:44
دقیقا نمیدانستم و نمیدانم این بیماری چیست. تنها چیزی که میدانستم و میدانم این است: با جمع نکردن ششدانگ حواسم به جزئیاتی از زندگی که در آن لحظه اهمیت داشتند و با باور نکردن آنچه افراد دور و برم آن را باور داشتند، داشتم به طرز وحشتناکی خود را ناراحت میکردم.
صبحانهی قهرمانان - کرت ونهگات
داو آخر...
برچسب : نویسنده : flast-turne بازدید : 106 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 5:44
فرنگیس هم مانند همهی آدمهای خودخواه وقتی ذلیل میشد، رقت انسان را برمیانگیخت، اینها فقط در اوج فرمانروایی میتوانند بزرگ جلوه کنند. وقتی ضربتی خوردند، ذلیل و بیچاره میشوند.
چشمهایش - بزرگ علوی
داو آخر...
برچسب : نویسنده : flast-turne بازدید : 98 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 5:44
عوام میگفتند عشق زنی او را از پا درآورد. فهمیدهها معتقد بودند که عشق به زندگی او را تا پای مرگ کشاند.
...
تا از ته دل چیزی را نمییافت دل نمیباخت و دل نمیکند.
...
این مرد در سخن گفتن عجیب صرفهجو بود؛ برای هر کلمهای که میخواست ادا کند، ارزش قائل بود.
چشمهایش - بزرگ علوی
داو آخر...
برچسب : نویسنده : flast-turne بازدید : 105 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 5:44
من هیچوقت در زندگی نفهمیدهام که چه میخواهم. همیشه قوای متضادی مرا از یکسو به سوی دیگر کشانده و من نتوانستهام دل و جان فدای یک طرف بکنم و طرف دیگر را از خود برانم. بدبختی من در همین است. همیشه دودل بودهام. همیشه با یک پا به طرف سراشیبی و با پای دیگر رو به بلندی رفتهام و در نتیجه وجود من معلق بوده است.
...
میترسم که احساس و عواطفم حتی دربارهی خودم هم دروغ باشد.
چشمهایش - بزرگ علوی
داو آخر...
برچسب : نویسنده : flast-turne بازدید : 106 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 5:44
برچسب : نویسنده : flast-turne بازدید : 133 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 5:44
برچسب : نویسنده : flast-turne بازدید : 96 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 5:44
برچسب : نویسنده : flast-turne بازدید : 96 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 5:44
مهربانو لحن گیرایی داشت. مانند سیم تار با کوچکترین ضربهای که به قلبش میخورد به صدا در میآمد و ارتعاش آن مدتی در هوا میپیچید. یک چین کوچک روی پیشانی او فوری قیافهی بشاش و دلپسندش را غمزده و رقتانگیز میکرد.
چشمهایش - بزرگ علوی
داو آخر...
برچسب : نویسنده : flast-turne بازدید : 101 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 5:44